شعر روضه و مداحی سینه زنی شب های قدر و شهادت حضرت علی(ع)/رمضان تیر 1395
متن اشعار شب های قدر95 , متن اشعار مناجاتی شب های قدرتیر95 , اشعار مناجاتی شب های قدر رمضان95 , شعر شب های قدر , اشعار شب های قدر , اشعار ویژه شب های قدر , اشعار ماه مبارک رمضان , اشعار ماه رمضان , شعر ماه رمضان , متن اشعار ماه مبارک رمضان , متن اشعار ماه رمضان
متن روضه شهادت امام علی علیه السلام(گریز سی و هشتم)
دانلود همه روضه های سال های گذشته تا 95 کلیک کنید
روضه و مداحی اول
ابوذر غفاری میگوید :روزی از روزها با رسول خدا در مسجد نماز میخواندم . سائلی وارد مسجد شد و از مردم تقاضای کمک کرد ،ولی کسی چیزی به او نداد. دست خود را به آسمان بلند کرد و گفت :خدایا تو شاهد باش که من در مسجد رسول تو تقاضای کمک کردم ؛ولی کسی جوابی به من نداد. در همین حال علی (ع) که در حال رکوع بود ،با انگشت کوچک دست خود اشاره کرد . سائل نزدیک آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بیرون آورد . پیامبر (ص) که شاهد ماجرا بود دعایی کرد . هنوز دعای پیامبر (ص) پاپان نیافته بود که آیه ی 55سوره مائده نازل شد:انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنو الذین یقیمون الصلوه و یعتون الزکوه و هم راکعون
اینجا امیرالمومنین (ع) در رکوع انگشتر رابه سائل بخشید . آیه ای در شان امیرالمومنین (ع) نازل شد ؛ اما جان ها فدای آن آقایی که در شام عاشورا انگشت و انگشتر را با هم به دشمن خود بخشید . ساربان وارد گودی قتلگاه شده بود .
هر آنچه گشت بر اطراف آن تن بی سر
غنیمی دگر آنجا نیامدش به نظر
وز آن شهید به خون غرقهاز جفای خسان
به آن ستمگر دون بود به جای این سخنان
که ای ستمگر بیدین روسیاه پلید
چو آمدی به امیدی ز ما مشو نا امید
اگر چه نیست سر بر تن و تن ملبوس
ولی نرفته ز درگاه ما کسی مایوس
بیا بیا و مرو دست خالی ای کافر
هنوز هست در انگشت من یک انگشتر
کشید خنجر و انگشتش از جفا ببرید
فکند غلغله بر ساکنان عرش مجید
برید پنجه ی آن پادشاه جن و بشر
چو اهرمن ز سلیمان ربود انگشتر
جودی
منبع:کتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست،انتشارات: صبح امید
****
ای خدا خدا دلم گرفته،برا غصه های مولا
برا داغ روی قلبش،از غم فراق زهرا
دیگه تیر آخره حضرت زهرا سلام الله علیها،روایت میگه:آخرین کسی که شفاعت میکنه،خانم زهرا سلام الله علیهاست،دیگه میاد جارو میکنه کف محشر رو،دیگه اونی هم که امام حسین نبردتش دیگه،خیلی جامونده ها،من و توییم دیگه،ان شاءالله ما میمونیم، تا زهرا سلام الله علیها بیاد ما رو ببره
یکی دو تا که نبوده،غم و غضه های حیدر
غم محسن،غم زهرا،غصه ی مرگ پیمبر
غصه ی در شکسته،غصه ی خونه ی سوخته
مرد پست بی حیایی،که در و به سینه دوخته
ریختن تو خونه،یکی دوتا نه، فاطمه،پشت در افتاده،خاک به دهنم،بعضی ها می گن،در کنده شد،افتاد رو زهرا سلام الله علیها،خونه ی علی که خونه ی من و تو نبوده،راهی نبوده،مجور بودن پاشون رو بذارن رو در،ریسمان انداختن گردن علی،کشون،کشون دارن میبرن،علی رسید بالای سر فاطمه،صحنه چی بوده؟ عبا رو از دوش برداشت،انداخت رو فاطمه.....عباس کجا بودی،کاش بودی،کاشکی میومدی،تو حسابت با حسین علیه السلام فرق میکنه،با حسن،کاشکی بودی شمشیر رو میکشیدی،
مرتضی رفت و تموم شد،غصه هاش ولی امشب
آخر دردهای حیدر، اول غصه ی زینب
حالا این زینب و نخل غم که میزنه شکوفه
حالا این زینب و این سنگای بی حیای کوفه
کار زینب شروع شد،زینب جان آماده ای؟
زینب و داغ برادر،زینب فراغ دلبر
زینب و رخت اسیری،چی بگم الله اکبر
پیش چشماش که دو دریاست
گل یاس و تیغه ی داس
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،می فرمایند ،شهادت حق ماست. اما اونی که امام زمان رو می سوزونه اینه،
گل یاس و تیغه ی داس
آسمون کاشکی خرابشی
زنجیر و ناموس عباس
میشه همچین چیزی؟بالا نیزه تماشا کنه،غل و زنجیر بندازن،دست و بازوی زینب رو ببندن...
یه وقت امیرالمؤمنین علیه السلام با سختی لبانش رو حرکت داد،فرمود: بچه هام رو بگین بیان،کنار بسترم،باهاشون کار دارم،حسن اومد،حسین اومد،زینبین اومدند،اصبق بن نباته میگه: وقتی اومدم آقام رو دیدم،گفتم ای کاش کور شده بودم،یه دستمال زردی به سر امیرالمؤمنین علیه السلام بسته بودن،معلوم نبود،دستمال زردتره یا صورت علی،"راحت ناله بزنید امشب باباتون رو جواب کردن" وقتی بچه ها سماجت داشته باشید،هر چی گفتن: همتون برید،امیرالمؤمنین علیه السلام ممنوع الملاقاته،دیدن اصبق بن نباته،پشت در خونه نشسته،زانوهاش رو بغل گرفته،نمی ره،امام حسن علیه السلام اومد گفت:اصبق مگه نگفتم بری،گفت:آقا می خوام برم،اما دلم جامونده اینجا،پاهام دیگه منو نمی کشونه از اینجا برم،من بابام و میخوام،تا علی رو نبینم دلم آروم نمیشه،اجازه گرفت برا اصبق، اصبق بیاد به عیادت امیرالمؤمنین علیه السلام،امشب عرضم اینه سماجت کنید،در رو به روتون باز کنن،جمله ی شهدا رو فراموش نکنیم،اینقدر با عشق می گفتند،جوابم گرفتند.
آنقدر در میزنم این خونه رو آقام آقام
تا ببینم روی صاحب خونه رو آقام آقام
همه رو که بیرون کرد،فرمود:بچه هام کنار بسترم باشند،حسنین و زینبین دور بستر بابا حلقه زدند،یه وقت امیرالمؤمنین علیه السلام چشم های بی رمق خودش رو حرکت داد،دور و بر خودش رو نگاه کرد، فرمود:پس عباس کجاست،اومدند بیرون دیدن عباس سر به دیوار گذاشته،های های داره گریه میکنه،سئوال کردند امیرالمؤمنین علیه السلام، سراغ شمارو داره میگیره،مگه نمیآیید کنار بستر،گفت:می خوام بیام،اما ادب میکنم،اینها که دور بستر حلقه زدن،همه مادرشون فاطمه سلام الله علیها است،اما مادر من ام البنینه،من کجا و بچه های فاطمه سلام الله علیها کجا؟ "امشب هرکی آروم باشه خودش ضرر کرده،ناله زنها یه شأن دیگه دارن اون بالا"معالی السبطین مینویسه:تا عباس اومد کنار امیرالمؤمنین علیه السلام،زینب رو کرد به امیرالمؤمنین علیه السلام عرضه داشت باباجان،یه نگاه خاص و ویژه به زینبت داشتی،هر وقت می خواستیم بریم سر قبر پیغمبر صلوات الله علیه،یکی رو جلو جلو میفرستادی،شمع های بین راه رو خاموش کنند،کسی قد و قامت زینب رو نبینه،شما جلو جلو میرفتی،یه داداشم سمت راست،یکی سمت چپ،مثل نگینی حلقه وجود من رو در بر میگرفتید،یکی از داداشهام رو موظف کنید،شما بفرمایید،من کنیز اینها هستم ،اینها امام من هستند،یکی از اینها مؤظف باشه کنارم باشه،هوای من رو داشته باشه،مسافرتی،کاری، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:هرکدوم رو بگی،من خودم بهش میگم،یه نگاهی کرد به چهره مبارک امام حسن و امام حسین علیهم السلام،عرضه داشت اینها امام من هستند،به اینها که چیزی نمی تونم بگم،نگاه زینب گره خورد به نگاه عباس علیه السلام،عرضه داشت:اگه اجازه بدید عباس کنارم باشه،امیرالمؤمنین علیه السلام با همون صدای کم جوهر، صدا زد عباسم بیا جلو،عباس که جلو اومد دست،زینب رو گذاشت تو دست عباس،صدا زد عباس جان، هذه ودیعتی منی علیه،این امانت من پیش توست،هوای این امانت رو داشته باش،میدونی کی زینب یاد این حرف اوفتاد،وقتی زن و بچه رو اومد سوار بر ناقه کنه،یه نگاهی کرد سمت علقمه،گفت: عباس جان این امانت رو داری به کی میسپری می ری؟ببین یه مشت حرامزاده دور محمل زینب..........